یادداشتِ «عالیخانی وزیر محبوب من» یادگاری از زندهیاد رضا نیازمند است. او در این نوشته شرح میدهد که نقش علینقی عالیخانی در توسعه صنعتی ایران در دهه۴۰ چه بود، چگونه تیمی از افراد تکنوکرات را دور خود جمع کرد و در مدت ۷ سال و نیمی که در راس وزارت اقتصاد وقت که ترکیبی از وزارتخانههای صنایع، معادن، کشاورزی، بازرگانی و گمرک بود، ایران را بدون استفاده از درآمد نفتی، تا حدودی صنعتی کرد.
من وزرای زیادی را دیده بودم و با افراد بسیار قوی مانند ابتهاج و شریف امامی کار کرده بودم ولی هیچ کدام مانند عالیخانی نبودند. عالیخانی را از لحظهای که دیدم وزیر من و محبوب من شد. من او را بهشدت دوست داشتم و دارم و هرگز لذت کارکردن با او را فراموش نمیکنم. حیف که روزگار غدار ما را از هم جدا کرد، یکی در آنطرف کره خاکی و دیگری در این سمت کره خاکی.
اسدالله علم در ۲۸ تیر ۱۳۴۱ فرمان نخستوزیری را از شاه گرفت و نخستوزیر شد، او پس از شش ماه کابینه خود را ترمیم کرد و دکتر علینقی عالیخانی را به سمت وزیر بازرگانی و صنایع و معادن به شاه معرفی کرد.
من در وزارت صنایع و معادن رئیس مرکز راهنمایی صنایع بودم که یک روز گفتند وزیر جدید برای معرفی خود به وزارتخانه میآید. در طبقه اول ساختمان وزارت صنایع و معادن مرکزی بود به نام «مرکز راهنمایی صنایع»که در زمان وزارت شریفامامی تاسیس شده بود و در آن چندین کارشناس خارجی و گروهی از کارکنان متخصص ایرانی کار میکردند. کار این اداره راهنمایی صاحبان صنایع جدید التاسیس بود .
وقتی که من در سازمان برنامه رئیس ایرانی هیات امریکایی جرج فرای بودم، شریفامامی رئیس شورای عالی سازمان برنامه بود و کار هیات جرج فرای را دیده بود به همین جهت وقتی وزیر صنایع شد، مرکز راهنمایی صنایع را مشابه هیات جرج فرای تشکیل داد و عدهای کارشناس مدیریت از موسسه آرتور دی لیتل امریکایی استخدام کرد که به ایران بیایند و به ایرانیان مدیریت صنعتی بیاموزند.
در ابتدا شریفامامی شخصی به نام فیروز را به ریاست این مرکز منصوب کرد، بعد از حدود یک سال و اندی اورا عوض کرد و از من خواست که ریاست آن مرکز را بهعهده بگیرم. من با سابقه چهار سال کار با هیات جرج فرای، سر و صورتی به این مرکز دادم و شهرتی برای آن به وجود آوردم، بهطوری که در وزارت صنایع و معادن مشهورترین مدیر آن زمان شدم، البته سابقه کاری من هم درخشان بود.
در نیمه آخر جنگ بینالمللی دوم، به واسطه جنگ، ایران نتوانست قطعات یدکی برای ماشینهای نساجی وارد کند و ماشینهای نساجی مازندران یکی پس از دیگری از کار میافتادند. مهندس زنگنه، رئیس بنگاه صنعتی بود و تمام کارخانههای دولتی تحتنظر این بنگاه قرار گرفته بود.
من مدیر فنی کارخانه تعمیرات مکانیکی ونک بودم، مهندس زنگنه از من خواست که این مشکل خوابیدن ماشینهای نساجی را حل کنم، من هم بلافاصله به مازندران رفتم و دستور دادم که ۲۰ درصد ماشینهای نساجی را از کار خارج و آنها را اوراق کنند و از قطعات منفصله آنها بقیه ماشینها را به کار بیاندازند؛ بدین ترتیب تعداد قابل ملاحظهای از ماشینهای نساجی به کار افتاد.
در ضمن من در کارخانه تعمیرات مکانیکی که مدیر فنی بودم، مشغول ساخت یدکی برای ماشینآلات نساجی شدم و موقتا کارخانهها به کار افتادند تا جنگ تمام شد و این اولین موفقیت کاری من شد.
بعد از آن، در زمان وزارت شریفامامی شرکت نساجی ایران به وزارت صنایع منتقل شد. این شرکت با ۸ هزار کارگر ده سال بود که ضرر میداد. شریفامامی، وزیر صنایع سودآور کردن این کارخانه را به من محول کرد و من در طی فقط یازده ماه این شرکت را نوسازی کردم و سودآور نمودم.
در زمان نخستوزیری دکتر علی امینی برنامه اصلاحات ارضی اجرا شد و در نتیجه آن رکود اقتصادی سرتاسر مملکت را فرا گرفت. همه پولداران ترسیده بودند و سرمایههای خود را مخفی کرده بودند تا جایی که هیچکس حتی برای خودش هم خانه نمیساخت و در نتیجه تمام کارخانههای سیمان در ایران تعطیل شدند.
در این موقع مهندس فریور وزیر صنایع شد. دولت یک کارخانه سیمان در شهرری داشت، فریور کارخانه سیمان دولتی را به من سپرد تا چارهای بیندیشم، من در آن دوران یگانه کسی بودم که کارخانه سیمانش سود کلان داد و شهرت من افزایش یافت.
همه اینها کوله بارهای پر ثمری بود که من در پرونده خود داشتم و موجب شده بود که در وزارت صنایع و معادن وزنی سنگینتر از معاونین آن وزارتخانه برای من حاصل کند.
بدین جهت روزی که عالیخانی برای اولین مرتبه به این وزارتخانه آمد و خواست با مدیران درجه اول وزارتخانه دیدار و برای آنان سخنرانی کند، من ارشد کارمندان آن گرد همایی بودم .
عالیخانی از لحاظ تحصیل از همه وزرای قبلی بالاتر بود، او در ایران حقوق خوانده و لیسانس گرفته بود و بعد به فرانسه رفته و دوره دکترای اقتصاد را در فرانسه تمام کرده و سپس به انگلستان رفته بود و روی روش اقتصادی یکی از مشهورترین اقتصاددانان آنجا کار کرده بود و پس از دریافت درجه دکترا از دانشگاه در امتحانات دولتی فرانسه هم شرکت کرده بوده و دکترای دولتی فرانسه را با درجه عالی کسب کرده بود. در نتیجه این موفقیت او جایزه آریامهر که مختص بهترین دانشجوی ایرانی در خارج از کشور بود را دریافت کرده بود.
تعداد کمی از دارندگان درجه دکترای دانشگاه دنبال دریافت درجه دکترای دولتی میروند؛ عالیخانی از معدود دارندگان دکترای دولتی بود. بعد از مراجعت عالیخانی به ایران، سپهبد پاکروان که در آن موقع رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور بود، او را بهعنوان کار شناس اقتصادی استخدام کرد. او در این سمت ضمن سایر وظایفی که داشت، مامور ایجاد روابط دوستانه با شیخنشینهای خلیج و ایجاد روابط دوستانه بین آنها و ایران و در حقیقت تحت نفوذ گرفتن آنها شده بود. او در این کار بسیار موفق شد و مورد توجه خاص شاه قرار گرفته بود. حال او با سمت وزیر بازرگانی و صنایع و معادن آمده بود تا ما کارمندان آن وزارتخانه که در اتاق وزیر جمع شده بودیم او را ببینیم، با او آشنا شویم و بشنویم که این وزیر جوان چه میگوید.
من انکار نمیکنم که همیشه معتقد بودم که مردان زیبارو و خوشاندام همیشه باهوشتر و موفقتر از دیگران هستند، در نگاه اول از این وزیر تازهوارد خوشم آمد. کارمندان وزارتخانه در اتاق بزرگ وزیر جمع شده بودند، من رفتم در کنار عالیخانی و رو به جمعیت ایستادم. عالیخانی شروع به سخنرانی کرد، از کلمه اولی که گفت، فهمیدم که این آقا از جنس آن وزرای قدیم نیست. گذشتگان همیشه حرفهای بچهگانه میزدند که آقایان باید سر ساعت در اداره حاضر شوید، من دستور دادهام دفتر حضور غیاب بگذارند و همه باید دفتر را امضا کنند و اگر کسی دیر بیاید از حقوقش کم میکنم و امثال این چرندیات.
اما این وزیر جوان، فرهیخته و زیبا، وقتی دهانش را باز کرد از سرزمین گسترده ایران سخن گفت که کوههای با عظمت زاگرس از شمال تا جنوب سر به فلک کشیده و کشور را به دو نیم کرده، نیمی پر آب و قابل عمران و نیم دیگر بیابانی و خشک و لمیزرع.
از مازندران سبز و خرم و جنگلهایی که رها شده و مردم غافل مشغول قطع درختان آن و تولید زغال برای کرسینشینان هستند سخن گفت. او سپس از رکود کشور سخن گفت که «یاس و ناامیدی بازار و سرمایهگذاران را گرفتار خود کرده» و از رکود کامل و گریهآور اقتصاد کشور سخن گفت. او با چنان صلابت بینظیری درباره اصلاح امور سخن گفت که گویی بهزودی همه ما را به بهشت برین میبرد تا با آسودگی و افتخار زندگی کنیم.
من انگشت به دهان و مبهوت از این همه زیبایی این تازه از فرنگ برگشته بودم که دیدم همه بهشدت دست میزنند و با هم زمرمه میکنند. فهمیدم سخنان وزیر جوان تمام شده، همه انتظار داشتند بنده هم چند کلمه بگویم ولی دهان من قفل شده بود.
حاضران یکایک از اتاق بیرون رفتند، من هم بیرون رفتم و در سرسرای جلوی اتاق وزیر گفتم: بچهها این وزیر از آن وزیرها نیست، او میداند چه میخواهد و چه گوید و چه میخواهد بکند او کشتیبان ماهری است که کشتی درحال غرق شدن اقتصاد مارا به ساحل رفاه و سربلندی خواهد رساند.
اولین توپی که وزیر جوان در کرد
آن روزها رسم نامیمونی متداول بود و آن این که برخی افراد جاهطلب وسیلهای پیدا میکردند که با شاه ملاقات کنند. البته این کار بسیار نادرستی بود ولی شاه خوشش میآمد و این جاهطلبها را میپذیرفت تا به تدریج از آنها جاسوس خصوصی برای خودش بسازد، یکی از این افراد رئیس اداره آمار وزارتخانه ما بود.
یک روز عالیخانی که به دربار رفته بود و در اتاق مخصوص منتظر رفتن به اتاق شاه بود میبیند که رئیس اداره آمار وزارتخانه از اتاق شاه بیرون آمد.
عالیخانی به اتاق شاه میرود و پس از اتمام کارش به وزارتخانه برمیگردد و آن فرد را احضار میکند و میپرسد که تو با شاه چه کار داشتی، او میگوید گزارش آمار وزارتخانه را میدادم، عالیخانی میگوید، من وزیر این وزارتخانه هستم تو گزارش کارت را باید به من بدهی نه این که بدون اجازه من به نزد شاه بروی و به او گزارش بدهی؛ عالیخانی بلافاصله او را از کارش برمیدارد و دیگری را بهجای او میگذارد.
طرف داستان را به اطلاع شاه میرساند، مرتبه بعد که عالیخانی به ملاقات شاه میرود، شاه با خشم میگوید: «حالا مردم حق ملاقات با شاه خود را ندارند؟» ولی شاه هرگز عالیخانی را نبخشید.
تاسیس سازمان مدیریت صنعتی
کمی کمتر از یک سال گذشت؛ من از دل مرکز راهنمایی صنایع در وزارت اقتصاد، با جرات و جسارتی که اکنون دیگر فاقد آن هستم، سازمان جدیدی به نام سازمان مدیریت صنعتی تاسیس کردم. محلی در خارج وزارتخانه در خیابانی که روبهروی دانشگاه تهران است، اجاره کردم. دل به دریا زدم و به وزیر و هیئت دولت نوشتم که از امروز سازمان مدیریت صنعتی که از همان کارمندان مرکز راهنمایی صنایع تشکیل شدهاند، دیگر به بودجه دولتی احتیاج ندارند و خودشان خدمات مدیریتی را برای بخش خصوصی انجام خواهند داد و با درآمد خود سازمان را اداره خواهند کرد.
در اساسنامهای که من برای این سازمان نوشته بودم، ذکر شده بود که سازمان دارای یک هیئت مدیره است که وزرای صنایع، کار و سازمان برنامه یا نمایندگان آنها آن را اداره خواهند کرد .
دکتر عالیخانی مشغول انتخاب معاونین و تغییر تشکیلات قدیم و برنامهریزی برای کار خود بود. یکی دو مرتبه من در هیئت مدیره سازمان مدیریت با نماینده وزیر کار درگیر شدم. او چوب لای چرخ کارهای من در سازمان مدیریت میگذاشت، تا بالاخره من از عالیخانی خواهش کردم خودش در هیئت مدیره شرکت کند و من را از دست این نماینده وزارت کار نجات دهد. او هم آمد و به نحو بسیار مطلوب مشکل من راحل کرد.
عالیخانی وزیر اقتصاد شد
در 30 مهر 1342 کابینه علم ترمیم شد؛ این بار دکتر عالیخانی به عنوان وزیر اقتصاد معرفی شد. بعد فهمیدیم که وزارت صنایع و معادن، وزارت بازرگانی و اداره کل گمرکات وزارت دارایی توام شده و وزارت اقتصاد جدید تشکیل شده است. مردم این وزارتخانه جدید را Super ministry نامیدند.
مدت کوتاهی گذشت که شنیدم عالیخانی از محمد یگانه، دوست چندین ساله من که در سازمان ملل کار میکرد دعوت کرده که به ایران بیاید و با سمت معاون اقتصادی عالیخانی مشغول کار شود. بعد شنیدم دکتر رکنالدین ساداتتهرانی را هم به سمت معاون بازرگانی انتخاب کرده و بعد دکتر کیانپور هم معاون امور گمرکی شد .
عالیخانی به من پیشنهاد معاونت صنعتی و معدنی داد، در این موقع عالیخانی از من خواست که نزد او بروم. در این ملاقات او از من دعوت کرد که معاون صنعتی و معدنی وزارت اقتصاد شوم؛ یعنی همان شغل وزیر صنایع و معادن که شریفامامی و بعد دکتر ضیایی و مهندس فریور و مهندس سرلک قبلا داشتند. البته با کمال میل و افتخار پیشنهاد عالیخانی را قبول کردم.
من از همه معاونین عالیخانی مسنتر بودم. از خود عالیخانی هم هفت سال مسنتر بودم. علاوه بر آن تجربه بسیار خوبی از کار در صنایع داشتم. عالیخانی همان جا حکم من را نوشت و به من داد و گفت که فرمان همایونی (یعنی حکمی که در اینباره شاه صادر خواهد کرد) بهزودی برایت فرستاده خواهد شد.
آن روزها سفرا، وزرا و معاونین وزارتخانهها و روسای سازمانهای بزرگ دولتی با فرمان همایونی منصوب میشدند.
چند روز بعد یک روز پنجشنبه بود، رئیس دفتر عالیخانی گفت که ساعت ۸ در دفتر عالیخانی حاضر باش؛ رفتم دیدم که جلسه معاونین وزارتخانه است که به ریاست عالیخانی تشکیل میشود و گفتند این جلسات هر پنجشنبه ساعت ۸ تا ۱۲ تشکیل میشود. برنامه کارها بحث میگردد، هماهنگی بین فعالیت معاونین بررسی میگردد و برنامه بعدی بحث و تثبیت میگردد.
من در آمریکا مدیریت خوانده بودم. در آنجا به ما یاد داده بودند که کار اصلی یک مدیر عبارت است از :
Planning – Organizing – Coordination and Control این همان کاری بود که عالیخانی میکرد.
او اول برای کارش برنامهریزی میکرد، دوم تشکیلات لازم برای اجرای برنامههایش را درست میکرد، سوم بین فعالیتهای معاونینش هماهنگی ایجاد و النهایه کار انجام شده توسط معاونینش را کنترل میکرد.
معاونین عالیخانی همه دستچین شده بودند؛ همه در کار خود وارد بودند. محمد یگانه که متصدی کارهای اقتصادی وزارتخانه شده بود، از همه سابقه درخشانتری داشت. او همان موقع که من در دانشگاه نیویورک مدیریت میخواندم در دانشگاه کلمبیا اقتصاد میخواند و من با او دوست شدم. او شاگرد درسخوانی بود، صبحها میرفت دانشگاه کلمبیا و عصرها و شبها در سازمان ملل که در همان نزدیکیها بود کار میکرد.
دوستی من و محمد بهزودی عمیق شد و رفتوآمد ما زیاد شد. من ۵ سال از محمد بزرگتر بودم، هفت سال در کارخانه تعمیرات مکانیکی ونک کار کرده بودم و مدیر فنی کارخانه شده بودم و بعد به آمریکا رفته بودم. محمد در ایران لیسانس حقوق گرفته بود و بعد به آمریکا رفته بود که اقتصاد بخواند.
محمد پس از فراغت از تحصیل از دانشگاه کلمبیا، سالها در سازمان ملل کار کرد و به مقامات بالا رسید تا زمان دبیر کلی «یوتانت» میگفتند، محمد اولین ایرانی است که در سازمان ملل رتبه یازده گرفته است. او در دوران کار در پرونده پر بارش 5 سال خدمت در مراکش هم داشت، او از طرف سازمان ملل به مراکش رفته بود و با موفقیت «سازمان برنامه مراکش»را پایهگذاری کرده بود. او در بانک بینالملل هم کار کرده بود و شهرت زیادی به دست آورده بود و در IMF یعنی صندوق بینالمللی پول هم به عنوان نماینده کشورهای خاورمیانه ( از ایران تا مراکش) کار کرده بود.
در این مشاغل محمد تجربههای خاصی در اقتصاد عملی پیدا کرده بود که سایر اقتصاددانان کمتر از آن بهرهمند بودند.
به یاد دارم که عالیخانی همیشه از تجربیات محمد در زمینههای اقتصاد عملی مثلا تاثیر میزان پول در گردش در اقتصاد، تاثیر میزان بهره و رابطه آن با بهبود اقتصاد، و بیکاری و مبارزه با آن استفاده میکرد. مخصوصا این که محمد میگفت، میزان بیکاری نباید از ۶ درصد کمتر شود، چون ۶ درصد بیکاری طبیعی و مطلوب است و باید از زیادتر شدن آن جلوگیری کرد، نه اینکه در کمتر شدن آن کوشید. او ۶ درصد را میزان طبیعی برای بازنشستگی و استعفای کارکنان و جستجوی کار بهتر و علامت سلامت اقتصاد میدانست. او بیکاری کمتر از ۶ درصد را موجب بالارفتن اجرتها و ناسلامتی اقتصاد میدانست.
محمد درباره اثر نوسانات ارز روی اقتصاد زیاد کار کرده بود. او روشهای تثبیت قیمت ارز و غیره را میدانست و همیشه با دخالت دولت و محدود کردن خروج ارز مخالف بود و معتقد بود که آزاد کردن خروج ارز اثرات بهتری دارد تا جلوگیری از خروج ارز.
با کوشش محمد یگانه خروج ارز از ایران آزاد شد
محمد همیشه معتقد بود که خروج ارز باید آزاد باشد و میگفت اگر خروج ارز آزاد باشد، آنها که ارز در خارج کشور دارند ارز خود را به ایران منتقل میکنند، چون بهره پول در ایران بیش از اروپا و امریکا است.
در دورانی که هوشنگ انصاری وزیر بود بین او و محمد یگانه اختلاف میافتد و هویدا پیشنهاد میکند که هر دو نزد شاه بروند و نظر خود را ارائه کنند و تصمیم نهایی با شاه باشد.
هوشنگ انصاری و محمد یگانه نزد شاه میروند و پس از یک ساعت و نیم بحث، شاه از محمد یگانه حمایت میکند و اعلام میشود که خروج ارز از ایران آزاد است.
حدود سه ماه میگذرد که میزان ارز وارد شده به ایران از ارز خارج شده بیشتر میشود و معلوم میشود که نظریه محمد صحیح بوده است.
من نه تنها دوست دیرین محمد بودم، بلکه به دانش او احترام بسیار داشتم. او (تلفیق طرحهای مختلف Project Coordination و تهیه جدول Imput- output table) را که تازه متداول شده بود، به من آموخت.
معاون دیگر وزارت اقتصاد دکتر ساداتتهرانی بود، آن هم تحصیل کرده دانشگاه کلمبیا بود. او فرزند یک تاجر موفق ایرانی بود و از طریق کار با پدر تمام زیر و بمهای بازار را آموخته بود. این معاونان سنگینی زیادی به وزارتخانه داده بودند.
به غیر از معاونین فوق که در راستای وظایف اقتصادی به کار مشغول شدند، عالیخانی مرد شریف دیگری را هم به نام دکتر احمد ضیایی را عنوان معاون اداری و پارلمانی وزارت اقتصاد انتخاب کرد تا خیالش از اینگونه کارها راحت باشد و بتواند تمام حواس خود را در بهبود مشکلات اقتصادی صرف کند.
اولین قدم عالیخانی مبارزه با رکود بود
اولین مشکل عالیخانی در وزارت اقتصاد مبارزه با رکود فاجعهآمیزی بود که دولت قبلی یعنی دکتر علی امینی از خود به جا گذاشته بود، به اضافه دلسردی و تا حدی ترس و وحشت سرمایهداران که دیده بودند، یک روزی یک مرتبه و بدون مقدمه شاه مملکت به خواست دولت آمریکا تمام املاک زمینداران را گرفته و به دهقانان داده بود و به جای آن چند ورق کاغذ به مالکین داده بود که هر سال بیایند و اقساطی را که دهقانان صاحب زمین شده بابت زمینشان به دولت خواهند داد به جای قیمت املاکشان بگیرند. همه میدانستند که این یعنی عملا مصادره املاک تمام مالکان.
تا آن موقع دو گروه در ایران اقتصاد مملکت را میچرخاندند یکی مالکان که غذای مردم را تامین میکردند و دوم بازار تهران که ما یحتاج مردم را از خارج وارد میکرد و تولیدات کشاورزی را به خارج صادر میکرد. …
حال که مالکین از بین رفته بودند بازاریان پولهای خود را از بانک ها خارج کرده بودند و حاضر نبودند دیناری سرمایه گذاری کنند. آنها می ترسیدند که حالا نوبت مصادره اموال آنها باشد.
تصمیم بازاریان که پولهای خود را از بانکها خارج کرده بودند، موجب شده بود که بانکها نتوانند چک مشتریان را نقد کنند. یکی از منسوبین من در تجارتخانه حاج علیاکبر اخوان که از تجار معتبر بازار بود کار میکرد. او میگفت که حاجی آقا چکی کشید و بانک ایران و انگلیس چک او را برگرداند. حاجی چنان عصبانی شد که خودش رفت نزد رئیس بانک و گفت من تمام موجودی پولم را همین امروز میخواهم و الا اعلام میکنم که بانک ایران و انگلیس ورشکست شده است. رئیس بانک به التماس میافتد و چند روز مهلت میخواهد، حاجی هم پایش را میکند توی یک کفش و تمام پولش را میخواهد، رئیس بانک ناچار دستور میدهد که پول حاجی را سکه بدهند، سکههای نقره و مس. حاجی چندین گاری اجاره کرد و پولها را (که سکه نقره و مس بودند) بار کرد و به بازار آورد و در یک انباری کنار اتاق خودش نگهداشت. از فردای آن روز پرداختهای حاجی توسط سکه انجام گرفت تا روزی که بحران تمام شد.
این گونه رکود و عدم اطمینان سر تا سر کشور را گرفته بود و بیداد میکرد. علاوه بر آن یاس و ترس هم بازار را فرا گرفته بود.
حال عالیخانی این جوان تحصیلکرده باید این بار را حمل کند و رکود منفور را به رونق تبدیل کند واعجبا…
عالیخانی با هوش خدادادی که داشت تصمیم گرفت که گروههای مختلف بازاریان و متخصصین را دسته دسته دعوت کند و نظر آنها را در باره چگونگی جلب سرمایه سرمایهداران و مبارزه با این رکود لعنتی بخواهد.
اول بازاریان تهران را دعوت کرد، بازار مرکز رونق و رکود کشور بود، پول در بازار بود. اگر بازاریان پول خود را از مخفیگاه بیرون میآوردند و به کار میانداختند، اقتصاد کشور رونق میگرفت و اگر آنها پولهای خود را مخفی میکردند مملکت را رکود برمیداشت.
از زمان نخستوزیری دکتر امینی و اجرای برنامه اصلاحات ارضی بازار ترسیده و در نگرانی فرو رفته بود و پولها از بانکها خارج شده و در مخفیگاهها نگهداری میشد.
حال وزیر من آنها را دعوت کرده که دور یک میز بنشینند و راه چارهای برای تبدیل رکود به رونق اقتصاد جلوی پای او بگذارند.
من میدانستم که این نشست با شکست مواجه میشود، چون شبیه به این بود که پزشک از بیمار خود بخواهد که راه معالجه را به پزشک بگوید، جلسه بدون نتیجه پایان یافت.
بعد عالیخانی از اقتصاد خواندهها دعوت کرد که بیایند و راهحلهای خود را برای خروج از رکود ارائه دهند. از این جلسه هم بخاری بلند نشد. راهحلهای تئوریک مدرسهای ارائه شد و هرکس خواست اطلاعات خود را به رخ دیگران بکشد و کسی قادر به ارائه راهحل عملی برای رفع بحران نبود.
عالیخانی که چون غریقی به هر پارهتختهای میچسبد که نجات یابد این مرتبه حسابرسان تحصیل کرده انگلستان را دعوت کرد. من تعجب کردم که مگر ممکن است یک چارتر اکانتت ( charter accountant ) از این چیزها سرش بشود، ناامیدانه در جلسه شرکت کردم.
مهدی سمیعی که شاید از اولین حسابداران قسم خورده بود که خارج از سیستم شرکت نفت و از طرف بانک ملی (به دستور ابوالحسن ابتهاج) به انگلستان رفته بود و پس از برگشت لیاقت خود را در مشاغل کلیدی که داشت نشان داده بود، در این جلسه حضور داشت.
مهدی اجازه سخن گفتن خواست، عالیخانی سخن را بهدست او سپرد و او با کمال ناباوری من چنان سخنانی گفت که گویی یک جامعهشناس اقتصاددان مسئله را مطالعه کرده، درد را شناخته و اکنون نسخه معالجه این بیمار را ارائه میدهد.
او گفت که برای خروج از رکود، پول لازم است و پول بهوفور نزد بازاریان تهران موجود است. بازار ترسیده و پولها را مخفی کرده، اگر پولها در انبارها مخفی شده و بکار گرفته نمیشود به دلیل عدم اطمینان بازار به دولت است، عدم اطمینان به تصمیمات خلقالساعه دولت، عدم اطمینان از این که پولشان را بگیرند و به نحوی مصادره کنند، عدم اطمینان به وضع مقررات صادرات و واردات و وضع عوارض خلقالساعه، عدم اطمینان به همه چیز.
مهدی گفت که مشکل رکود از بیپولی نیست، شما اطمینان را به بازار برگردانید، پولها ظاهر خواهند شد و اقتصاد به راه خواهد افتاد.
شما از تصویب مقررات و قوانین خلقالساعه خودداری کنید، قوانین را تثبیت کنید، از پولدار شدن تجار حمایت کنید، کمک کنید پولی که از مخفیگاه بیرون میآید، سود فراوان برای صاحبش ایجاد کند تا به تدریج کساد تبدیل به رونق شود.
سخنان مهدی طولانی بود و تماما و دقیقا درست و بهجا بود. او بیماری را تشخیص داده بود، وقتی بیماری به درست تشخیص داده شود، معالجه آسان میشود.
به نظر من حالتی که مهدی، به حق، از روحیه بازار ارائه داد نتیجه اجرای برنامه اصلاحات ارضی بود که اخیرا بدون مطالعه و به توصیه یک رییسجمهور بیتجربه آمریکا به شاه ارائه شده بود و شاه هم بدون توجه به اثرات جانبی و مخرب این کار از آن پشتیبانی کرده بود و یک مرتبه زمینهای زمینداران را گرفته و به سلیقه یک وزیر چپگرا آن را بین دهقانان تقسیم کرده بود که به خیال خودش هم فئودالیته را از مملکت بیرون براند و هم ایران را از انقلاب دهقانی که لنین در روسیه کرده و موفق شده بود محفوظ بدارد.
البته عقیده من مطرح نبود، بلکه سخنان مهدی سمیعی مهم بود که درد را گفت و دوا را هم تجویز کرد. مهمتر از آن این بود که عالیخانی نظریات مهدی را پذیرفت و بعد از ختم جلسه معاونین خود را جمع کرد و سیاست وزارتخانه را براساس گفتههای مهدی اعلام کرد تا معاونین بدانند که چه باید بکنند و همه در یک جهت کار کنند؛ او اصولی را ارائه کرد که ما باید همگی مراعات کنیم :
اصل اول این شد که مقررات واردات و صادرات باید نوشته شود و به صورت کتاب چاپ و در اختیار بازاریان گذاشته شود و اعلان گردد که این مقررات تا آخر هر سال (یعنی تا شب نوروز سال بعد) ثابت خواهد ماند و به هیچوجه تغییر داده نمیشود.
اصل دوم این شد که هر که میخواهد واردات و صادرات کند، باید تقاضای خود را در دفتری در وزارات اقتصاد ثبت کند تا اولا دیگران هم از این کار مطلع شوند و کالایی را زیاد سفارش ندهند و به فروش و سود یکدیگر صدمه نزنند و دولت هم همیشه از سفارشات بازار آگاه باشد.
اصل سوم این که اجازه واردات اجناس برای تمام واردکنندگان از ۱۵ اسفند هر سال متوقف شود و کسی حق نداشته باشد که از ۱۵ اسفند هرسال تا روز اول فروردین سال بعد کالای وارداتی سفارش دهد.
اصل چهام این که وزارت اقتصاد مقررات واردات و صادرات تمام کالاها را از ۱۵ اسفند هر سال تا آخرین روز سال مطالعه خواهد کرد و مقررات جدید برای اجرا در سال آتی را در آخرین جلسه هیئت دولت مطرح و به تصویب خواهد رساند و بلافاصله مصوبات دولت را چاپ و برای اطلاع و استفاده واردکنندگان منتشر خواهد کرد تا بازرگانان بتوانند از اولین روز کاری درسال آتی طبق آن مصوبات عمل کنند و اطمینان داشته باشند که تا ۱۵ اسفند سال بعد به هیچوجه تغییری در این مصوبات داده نخواهد شد.
اصل پنجم این که معاونین وزارت اقتصاد از روز ۱۵ اسفند تا روز آخر هر سال یعنی ۱۵ روز تمام وقت خود را در جلسات مشترک و محرمانه مصروف برنامهریزی برای توسعه صنایع در سال بعد خواهند کرد و پیشنهادات تغییرات در مقررات واردات و صادرات منحصرا بر پایه تشویق سرمایهداران به سرمایهگذاری برای ازدیاد تولید داخلی و جانشینی تولید داخلی به جای واردات باید باشد.
این برنامه اینگونه عمل میشد که وقتی فیالمثل میخواستیم وسایل خانگی مانند یخچال، ماشین ظرفشو و خشککن لباس و امثال آن و همچنین وسایلی مانند تلویزیون و رادیو و غیره در داخل کشور ساخته شود، میزان عوارضی که واردکنندگان این کالاها باید پرداخت کنند، افزایش داده میشد تا ساخت در داخل کشور باصرفهتر شود و واردکنندگان این کالاها ملاحظه کنند که اگر به جای واردکردن آن کالا آن را در داخل بسازند سود بیشتری خواهند برد و بدین طریق اقدام به ساخت آن کالا در داخل کشور بنمایند.
البته این تصمیمات که من در بالا نوشتم فقط خاطراتی است که در ذهن من از ۵۰ سال گذشته باقی مانده و آنچه در آن موقع تصمیم گرفته شد دقیقتر و عملیتر و کاملتر بود.
در این جلسات که همیشه به ریاست عالیخانی تشکیل میشد، دوست عزیرم محمد یگانه بیشترین زحمت را میکشید و بیشترین راهنماییها را میکرد و اصولا دانش او در این راه بسیار زیاد بود .
دکتر ساداتتهرانی جنبههای بازاری موضوع را بهتر میدانست و من جنبههای فنی و صنعتی آن را واردتر بودم ولی سکان اصلی در دست عالیخانی بود .
این برنامه چهار، پنج سال چنان با موفقیت اجرا شد که نه تنها رکود بزودی از بین رفت، بلکه رونق اقتصادی و صنعتی جای آن را گرفت و این رونق به ۱۴ در صد در سال و بالاتر رسید و اگر از ژاپن بالاتر نرفت، در ردیف رشد اقتصادی ژاپن رسید و ایران در ردیف کشورهای با رشد بالا قرار گرفت.
یکی دیگر از راههای حمایت از صنایع این بود که وزارت اقتصاد از ایجاد رقیب برای صنایع «تازه پاگرفته» جلوگیری میکرد. به عنوان مثال سرمایهگذاران تمایلی به تاسیس کارخانه سیمان در شهرهای دور نداشتند، پس از تحقیق معلوم شد که از رقیب میترسند. لذا برای حمایت از کارخانههای سیمان تصمیم گرفته شد که تا شعاع ۱۲۰ کیلومتر برای هر کارخانه سیمان پروانه کارخانه دیگری داده نشود. این کار موجب شد که کارخانههای سیمان متعددی در ایران در نقاط دورافتاده ساخته شود و همه اطمینان داشته باشند که تا شعاع ۱۲۰ کیلومتر رقیبی برای آنها به وجود نخواهد آمد و بدین ترتیب صنعت سیمان حتی در نقاط دوردست صنعت سودآوری شد.
علی الاتفاق یک روز نامهای از حسابداری مخصوص شاه به وزارت اقتصاد رسید که تقاضای تاسیس یک کارخانه سیمان کرده بودند. (در حقیقت خود شاه تقاضای سرمایهگذاری در سیمان کرده بود)
محلی که برای تاسیس این کارخانه تعیین کرده بودند در داخل شعاع ۱۲۰ کیلومتری دو کارخانه سیمان تهران و سیمان ری بود، بدین جهت با تقاضای دربار موافقت نشد.
شاه عصبانی شد و به دکتر عالیخانی شدیداً اعتراض کرده بود، ولی عالیخانی حاضر نشد برخلاف ضوابطی که برای توسعه صنایع تعیین شده بود عمل کند.
این مخالفت و همچنین مخالفت عالیخانی با تثبیت قیمتها (یعنی تنبیه گرانفروشان، حتی شلاقزدن کاسبان گرانفروش در ملاعام) که اجرای آن را شاه به هیئت دولت دستور داده بود و عالیخانی بهشدت با آن مخالفت کرده بود و همچنین حسادت وزرا و نخستوزیر از موفقیت و محبوبیت عالیخانی در جامعه و شاید خاطرهای که شاه از روزهای اول وزارت عالیخانی داشت (که کارمندی را که برای دادن گزارش مستقیما به ملاقات شاه رفته بود از کار اخراج کرد) به اضافه این که اصولا در آن دوران محبوبیت وزیر موجب اخراج او میشد، همه دست به دست هم دادند و یک روز شاه عالیخانی را از وزارت اقتصاد برکنار کرد و هوشنگ انصاری را جانشین او نمود. اشتباهی نابخشودنی که همه خدمتگذاران صدیق را مایوس و دلسرد کرد.
اکنون عالیخانی دوران بازنشستگی را با سربلندی و افتخار میگذراند، فرزندانش تحصیلات خوب کرده و زندگی مستقل خودشان را دارند. خودش هم با قلبی که با جراحی باز روبراهش کردهاند، از دوری وطن میسوزد و میسازد.
این بود بخشی از زندگی مردی که وزیر من و محبوب من بود . من به او افتخار میکنم؛ او مردی بود که کشورم قدرش را ندانست، ولی تاریخ خدمات افتخارآمیز او را همچون نام قهرمانان افسانهای با خط طلا خواهد نوشت.
اکنون که فسانه میشوی ای بخرد
افسانه نیک شو نه افسانه بد