شاه چه زمانی متوجه نارضایتی مردم شد؟

شاه چه زمانی متوجه نارضایتی مردم شد؟

همیشه یک سوال مطرح می‌شود که آیا شاه در آخرین ماه‌های سلطنت، از اوضاع خبر داشت؟ نقل است، وقتی شاه سوار هلی‌کوپترش می‌شود و آن تظاهرات تاسوعا و عاشورا را می‌بیند که جمعیت دارند می‌گویند، «مرگ بر شاه» شوکه می‌شود و تعجب می‌کند که چرا این اتفاق افتاد. همان روزهایی که داشت شلوغ می‌شد، بخش امنیت ساواک مقدار زیادی گزارش دریافت کرده بودند و دیده بودند وضع خیلی خراب است. بعد به هر قیمت شده بود، اینها را جمع کرده بودند و به مقدم گفته بودند وضع خیلی خراب است و یک گزارش مفصلی هم تهیه کرده بودند، اما کسی جرات نمی‌کرد این را به شاه برساند.

نصیری، رئیس وقت ساواک وقتی گزارش را می‌خواند، وحشت‌زده می‌شود و به سختی گزارش را به شاه می‌دهد. شاه وقتی گزارش را می‌خواند، می‌گوید: «این مزخرفات را چه کسانی نوشته‌اند؟» نصیری می‌گوید، «این مطالعاتی است که در قسمت امنیتی ما انجام داده‌اند» شاه گفته بود «این‌ها از ترقیات مملکت اطلاعی ندارند، نمی‌دانند در کشور چه اتفاقاتی می‌افتد، الان بروید ببینید ما در پتروشیمی چقدر پیشرفت کرده‌ایم، در ذوب‌آهن داریم چه می‌کنیم، چقدر سدهای بزرگ ساخته‌ایم، این‌ها را پس نمی‌دانند که این چیزها را نوشته‌اند، بروید این‌ها را با ترقیات ایران آشنا کنید.» نصیری هم می‌گوید «چشم قربان» به عنوان یک نظامی برمی‌گردد به سپهبد مقدم می‌گوید «اعلی‌حضرت فرمودند شما هیچ‌کدامتان با تغییرات ایران آشنایی ندارید. از همین حالا یک برنامه بگذارید، یک روز در هفته، صبح یا بعدازظهر، نمی‌دانم، چند ساعت وقت بگذارید برای این که فیلم ترقیات ایران را نشان بدهند.» مقدم می‌گفت «به جای این که کار خودمان را بکنیم، حالا می‌نشستیم هفته‌ای یک روز هم فیلم تماشا می‌کردیم.» این هم واکنش شاه نسبت به اعتراضات، عالیخانی درباره شاه می‌گوید: او فکر می‌کرد عقلش از همه بیشتر می‌رسد، خودش بلد است چه کار کند و تا حالا هم کشور را اداره کرده؛ این‌ها را هم که می‌آورد، خودش تشخیص می‌دهد کدام را در چه موردی باید بیاورد. او معتقد است شاه از نظر فیزیکی شجاعت داشت، ولی از نظر اخلاقی نه، حاضر نبود هیچ‌گونه مسئولیتی قبول کند، این در مورد مسائل داخلی یا خارجی، فرقی نمی‌کرد. شاه همیشه سعی می‌کرد، تقصیرها را گردن کسان دیگری بیندازد و در مواردی پیش می‌آمد که می‌گفت: «یعنی شما می‌خواهید بگویید پس من مسئول این اتفاق هستم؟ مگر شما نمی‌دانید شاه مقام غیرمسئول است و تصمیم با شماست، نه با من؟»

 

شاه اواخر حکومتش نه ‌تنها به تغییر معتقد نبود، بلکه می‌خواست به عقب هم برگردد. البته شاه از همان ابتدا هم نمی‌توانست تحمل کند هیچ‌کس به جز خودش به چشم بیاید. امینی را عوض کرد چون او را قدرتمند می‌دانست، در ماجرای اصلاحات ارضی ارسنجانی رقیب اصلی‌اش بود، برای این که شده بود قهرمان اصلاحات ارضی و شاه هم مطلقاً حوصله قهرمان در هیچ دستگاهی را نداشت. می‌خواست کسی باشد که حرف او را گوش کند، پول‌هایی که باید بابت توسعه قرض کند، خرج ارتش کند یا خرج چند پروژه بزرگ که خودش خوشش می‌آمد، بکند. شاه هیچ‌وقت یک برداشت کلی در کارهایش نمی‌کرد، یعنی از یک طرف وقتی می‌دید، چه نوع فعالیت‌هایی در ایران می‌شود و چه نوع عملکرد مثبتی در بخش‌های مختلف اقتصادی ایران، چه بازرگانی و چه صنعتی دارند، فوق‌العاده محله سهروردی تهران خوشحال می‌شد. مسئولان این امر هم در بخش خصوصی تشویق می‌شدند، ولی از طرف دیگر تصمیماتی می‌گرفت که می‌توانست به بخش خصوصی ضربه بزند و متوجه نبود، این کار خلاف آن یکی رفتاری است که دارد می‌کند. عالیخانی خاطره‌ای را از زمان ریاستش در دانشگاه تهران نقل می‌کند که یک‌بار در حضور شاه گفته بود: «علی‌حضرت رفته‌اند به مناطق دور کویر ایران و در یک جایی به مردم گفته‌اند ما صدای شما را می‌شنویم، شما صدای ما را نمی‌شنوید.» شاه سری تکان داد، دیدم که خوشش نیامد، من در واقع می‌خواستم شاه اصل موضوع را بداند. حتی همسرش هم این را اقرار کرد که صدای ما به گوش شاه نمی‌رسد.

اما گفتن این حرف‌ها به شاه هیچ فایده‌ای نداشت. تا سال آخر هم که اسم آن چند ماه پیش از این که خیلی شلوغ بشود را گذاشتند فضای باز سیاسی، فضای باز سیاسی‌ای در کار نبود.

عالیخانی از قول علم نقل می‌کند که یک‌بار گفته بود: «عالیخانی! این شاه آن شاهی که تو می‌شناختی نیست. من نمی‌توانم با او مثل آن وقت‌هایی که تو یادت می‌آید صحبت کنم.» چیزی در شاه تغییر کرده بود، دیگر حرف گوش نمی‌کرد و چیزی که باعث این تغییر شده بود، درآمد نفت بود. یعنی معتقد بود شما هیچ‌کدامتان عقلتان نمی‌رسد. حتی نزدیکان شاه هم جرات نداشتند به او اعتراض کنند. اگر می‌زدند، همان اول بسم‌الله، شاه توی دهنشان می‌زد، بنابراین دیگر کسی حرفی نمی‌زد.

اشتراک گذاری