اقتصاد ایران در آغاز دهه چهل رکود اقتصادی گستردهای را تجربه میکرد؛ اختلاف دائمی وزیر بازرگانی با وزیر صنایع و معادن در جلسات شورای اقتصاد که در حضور شاه و نخستوزیر و وزرای اقتصادی کشور تشکیل میشد، باعث شده بود دولت برای خروج از رکود به جمعبندی نرسد. ظاهراً نسخهای که وزیر بازرگانی برای رفع رکود میپیچیده «واردات» بوده و نسخه وزیر صنعت و معدن «تولید داخلی» و هیچ کدام جوابگو نبوده است. شاه هم از این اختلافات بینتیجه به ستوه میآید و به این تشخیص میرسد که هیچ کدام از این دو وزارتخانه و هیچ یک از این دو وزیر برنامهای برای خروج از رکود ندارند. بنابراین به علم دستور میدهد که یک اقتصاددان پیدا کند که تحصیلکرده آمریکا نباشد، چون شاه میخواست به اصلاحات خود رنگ غیرآمریکایی بدهد. ظاهراً شاه اجرای انقلاب سفید را در ذهن داشته اما میدانسته تا زمانی که اقتصاد در رکود است، پیش بردن این اصلاحات موضوعیت ندارد. دومین دستور شاه به علم ادغام وزارتخانههای بازرگانی و صنایع و معادن و ایجاد یک وزارتخانه جدید است. سومین دستور هم این بود که ماموریت وزارتخانه جدید باید «خروج از رکود» باشد.
اسدالله علم برای اجرای این دستور به سراغ جهانگیر تفضلی، سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا میرود و میگوید من بهترین فارغالتحصیل اقتصاد اروپا را میخواهم. تفضلی که خود در پاریس مستقر بوده و طبیعتاً همه را میشناخته، عالیخانی را به علم معرفی میکند. عالیخانی ظاهراً یکی دو سال پیش از آن از فرانسه دکترا گرفته و به ایران برگشته و در شرکت ملی نفت کار میکرده است. عالیخانی در آن زمان پروژههایی هم برای اتاق بازرگانی انجام میداده و از همین رو با فضای تصمیمگیری کشور آشنا بوده، افراد و دستگاهها را میشناخته و بهخصوص با وزارت بازرگانی آشنا بوده ولی ظاهراً وزارت صنایع و معادن را زیاد نمیشناخته است.
در آن مقطع علینقی عالیخانی جوانی ۳۴ سالهای بوده که به اصطلاح خودی نبوده؛ یعنی سابقه نزدیکی به هیچ کدام از افراد طراز اول سیاسی کشور نداشته و از پشتیبانی یا توصیه هیچ کدام از این افراد هم برخوردار نبوده است. جهانگیر تفضلی، عالیخانی را به علم معرفی و علم نیز به او اعتماد میکند. عالیخانی در خاطراتش میگوید: «من در شرکت ملی نفت کار میکردم و شبها زود میخوابیدم. شبی جهانگیر تفضلی نسبتا دیر وقت با من تماس گرفتند و به صورت مرموزی صحبت میکردند. در آن مکالمه به من گفتند که فردا صبح ساعت ۷ آقای علم میخواهند شما را در منزل خودشان ببینند.» حتی به عالیخانی توضیح نمیدهد که علت و موضوع این دیدار چیست. عالیخانی میگوید به اتفاق تفضلی صبح اول وقت به منزل علم رفتیم. در آنجا علم به او میگوید ما میخواهیم دو وزارتخانه بازرگانی و صنایع و معادن را ادغام و یک وزارتخانه جدید ایجاد کنیم. عالیخانی میگوید بسیار خوب، کار خوبی میخواهید بکنید. میگوید اسم این وزارتخانه را چه بگذاریم؟ عالیخانی بدون این که فکر کند، میگوید وزارت اقتصاد. بعد علم به او میگوید میخواهیم تو وزیر این وزارتخانه جدید باشی؛ عالیخانی ۳۴ سالهای که نه سابقه وزارت، نه معاونت وزارت و نه حتی مدیرکلی داشته، اساساً بوروکرات نبوده و سابقه کار اداری نداشته و با آداب کار کردن با شاه، نخستوزیر و تشکیلات دولتی هم آشنا نبوده و هیچ پشتیبانی در داخل و بیرون دولت، در مجلسین شورا و سنا و ارتش نداشته و همچنین از خارج کشور نیز حمایت نمیشده است؛ مامور به خارج کردن اقتصاد ایران از رکود میشود.
عالیخانی میگوید، من فقط یک سوال کردم و یک شرط گذاشتم. میپرسد: «آیا برنامهای برای این وزارتخانه تازهتاسیس دارید؟» نگران بوده که نکند اینها برنامهای داشته باشند و چون میدانند به نتیجه نمیرسد، دنبال یک قربانی میگردند و میخواهند عالیخانی جوان قربانی آن برنامه شود و بعد هم بگویند که برنامه به نتیجه نرسید، پس برویم یک کمک سنگین مثلاً از اروپا یا آمریکا، یا بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول بگیریم. میخواهد ببیند این فرضیه درست است یا نه. علم میگوید نه، ما هیچ برنامهای نداریم، میخواهیم تو برنامه ما را تدوین کنی. پس نشان میدهد که عالیخانی مورد اعتماد آنهاست و میخواهند برنامهریزی کرده و آن را اجرایی کند. عالیخانی وقتی از این مساله مطمئن میشود، یک شرط با علم میگذارد. میگوید تنها شرط من این است که هر کس را خواستم بیاورم و هر که را نخواستم بفرستم برود. علم میگوید هیچ مشکلی ندارد. در واقع دغدغه عالیخانی فقط نیروی انسانی بوده، نه از علم پول میخواهد، نه اختیارات، نه زمان، نه چک سفید امضا، هیچ چیز دیگری نمیخواهد. تنها با همین پیششرط عالیخانی قبول میکند وزارت اقتصاد را تاسیس کند.